کوکولات

دَداکُنه (یعنی درد میکنه)  

دیروز از مهد اومده یه بادکنک زرد ناناز دستش بود بهش میگم کی بهت داد مامانی نازم میگه مُعبی (مربی) داده ... گودووووووووووووووووووو

کوکولات...

امروز بهترین روز دنیاست... دختر قشنگم دنیا میاد...

صبح من و همسری به اتفاق گل پسرم از خواب بلند شدیم. صبحانه خوردیم و آماده شدیم که ساعت 10 بریم بیمارستان البته مامان جون هم قرار بود بیاد تا با هم بریم.. بیمارستان خیلییییییییییی شلوغ بود همه انگار هماهنگ کرده بودن که بچه هاشون 95/5/5 دنیا بیاااااد.. واااای انگار قتلگاه بود...

ساعت 12 پشت در اتاق عمل در حال انتظار...............

ساعت 12:45 دقیقه دخترک نااازم دنیا اومد. چه حس قشنگییییه..... 

کوکولات...

شش ماهگی اولین مرواریدای قشنگ دختر نازم در اومد. مبارکه دندونای قشنگت عزیز مامانی. دندون های عقبی دختر نازم توی یک سال و چهارماهگی خودشو نشون داد. الهی مامانی فدای این دختر قشنگ بره 

کوکولات...

این دختر شیرین مامان اولین شیرین زبونیش تو یک سالگی میگفت م م 

یک سالگی میگفت : بای بای، بابا ، به به

یک سال و سه ماهگی میگفت بابایی ام، مامانی ام، م م ، دادا (همون داداشی)، 

کوکولات...

دختر شیرین زبون مامانی قربونش برم من اومد تو آشپزخونه صدام کرد گفت مامانی. گفتم جااانم مامان. مامانی کوکولات ..کوکولات................ عزیززززززززززززززززم چقد این شیرینه

اولین باری که میگفت شکلات گودووووو.........کوکولاتاشو بخورم من 

کوکولات...